گزارش مهر از بیمارستان مسیح دانشوری؛
كمبود تجهیزات، دلتنگی، سرفه
به گزارش بیو بگ برخلاف كمبود تجهیزاتی كه در بیمارستان ها وجود دارد پرستاران و بیماران با همدلی تلاش دارند تا كرونا را شكست دهند اما آیا مقابله با این بیماری به همین سادگی است؟
خبرگزاری مهر، گروه سلامت: از همان ابتدا كه برای هماهنگی تهیه گزارش با روابط عمومی بیمارستان مسیح دانشوری تماس گرفتم، به راحتی می شد كمبود تجهیزات را در بیمارستانی كه طبق اعلام مسؤلان مجهزترین بیمارستان برای بیماران كرونایی است مشاهده و درك كرد؛ چه آنجایی كه خانم روابط عمومی اظهار داشت: «می خواهید برای تهیه گزارش به بیمارستان بیایید مشكلی ندارم اما ما هیچ تجهیزاتی برای شما نداریم، حتی یك ماسك یا یك جفت دستكش، تمام تجهیزات را خودتان باید تهیه كنید» و چه لحظه خروج از بیمارستان كه آن بیمار كروناییِ طبقه سوم بخش كرونایی ها كه مرخص شده بود در حیاط زیر لب می اظهار داشت: «حتی یك ماسك هم ندادند كه به زن و بچه ام انتقال ندهم».
به هر طریقی كه بود لباس مخصوص ورود به بخش كرونایی ها تهیه شد و برای ورود به بیمارستان آماده شدیم. نماینده روابط عمومی به استقبالمان آمد و ما را به داخل اتاقی برد، تصریح كرد كه: «لباس های ایزوله را از اینجا به تن كنید، مراقب باشید دست هایتان را به صورتتان نزنید، گوشی داخل بخش نبرید كه بعداً برای ضدعفونی كردنش دردسر داشته باشید، آخر كار هم لباس های ایزوله را در خروجی بخش داخل سطل مخصوص ریخته و بعد مجدد به اینجا بیایید.»
فضای بیمارستان عادی بود، رفت و آمدها، سلام علیك ها، حتی همكارانی كه شیفتشان تمام شده با همكاران شیفت جدید دست می دادند و خداقوت می گفتند، به قسمت انتهایی بیمارستان رفتیم و به بخش كرونایی ها رسیدیم. برخلاف سایر بخش های بیمارستان كه پشت درهای بخش تعداد زیادی از ملاقات كننده ها و همراهان بیمار صف كشیده اند، پشت در این بخش سوت و كور بود، نماینده روابط عمومی با لباس ایزوله به استقبال ما آمد و آن ساختمان را معرفی كرد: «اینجا ساختمان دارایی است كه طبقه پایین قبلاً بخش جراحی و دو طبقه بالا بخش داخلی بوده كه با انتشار كرونا در كشور و افزایش تعداد بیماران این بخش كلاً در اختیار بیماران كرونایی قرار گرفت و ایزوله شد.»
همین كه پله ها را آمدیم بالا در آن لباس ها نفسمان به شماره افتاد و كم كم عرق به چهره هایمان نشست، فكر اینكه تا دو الی سه ساعت مقرر است آن عینك و ماسك بر صورتمان باشد و این لباس ها به تنمان، كافی بود تا كلافه شویم و قید تهیه گزارش در آن شرایط را بزنیم! وارد ساختمان شدیم، به سفارش نماینده روابط عمومی به علت رعایت نكات بهداشتی منتظر آسانسور نشدیم و از طریق پله ها به طبقه پایین یا همان هم كف رفتیم، همین كه پله ها را آمدیم بالا در آن لباس ها نفسمان به شماره افتاد و كم كم عرق به چهره هایمان نشست، فكر اینكه تا دو الی سه ساعت مقرر است آن عینك و ماسك بر صورتمان باشد و این لباس ها به تنمان، كافی بود تا كلافه شویم و قید تهیه گزارش در آن شرایط را بزنیم!
در همان فكرها بودیم كه خانم پرستار با لباس هایی بیشتر از لباس های ایزوله ما به سمت ما آمد و در بخش را باز كرد و با روی خوش به ما خوش آمد گفت، به داخل بخش رفتیم، پرستاران مشغول كارهایشان بودند، یكی پرونده ها را تكمیل می كرد و دیگری لباس گشاد همكارش را با چسب سایز می كرد تا همكارش بتواند در بخش راحت راه برود و ۱۸ ساعتی كه مقرر است آن لباس به تنش باشد مشكلی برای انجام وظایفش پیش نیاید.
فضای آن بخش سنگین بود، با ورود به بخش ترس عجیبی در دلم افتاده بود و تمام سناریوهایی كه برای تهیه گزارش در ذهنم چیده بودم كاملاً از یادم رفت، تلاش كردم تا حال طبیعی خویش را پیدا كنم و بنابراین به سمت پرستاران رفتم، آنها داشتند بر روی كاغذی چیزی می نوشتند و می خندیدند، انگار كه احساس كرده باشند من ترسیده ام، برگه را نشان دادند و گفتند: «هم بخوان تا آرام شوی و هم عكس بگیر و به بقیه نشان بده»
از سرپرستار خواستم تا از وضعیت بخش بگوید، همانطور كه دعوتم می كرد بر روی صندلی بنشینم خودش را معرفی كرد: «من فرشته چگینی هستم سرپرستار ICU داخلی بیمارستان مسیح دانشوری، حدود ۱۸ سال سابقه كار دارم، نخستین بیماری كه تست كرونای او مثبت شد یكی از بیماران ما بود، شاید بتوان گفت این بخش نخستین محلی است كه یك بیمار مشكوك به كرونا در آن بستری می شود و این بیماران اصلاً از اینكه اینجا هستند خوشحال نیستند چونكه منتظر دریافت نتیجه تستشان هستند؛ البته اغلب تست های كرونای بیمارانی كه به مرحله بستری می رسند مثبت است. پس از انجام تست اگر جواب منفی باشد بیمار از همین جا مرخص می شود و اگر مثبت شود به بخش های دیگر منتقل می شود»
از سرپرستار سوال كردم: «یكی از سوالاتی كه در ذهن اغلب افراد وجود دارد این است كه طول درمان بیماران كرونایی چقدر است؟» سرپرستار پس از اینكه فرم های تحویل لباس های ایزوله را امضا كرد اظهار داشت: «طول درمان مریض های كرونایی دو هفته است ولی این مدت زمان با عنایت به شرایط بیمار امكان دارد افزایش و یا كاهش داشته باشد.»
از سرپرستار خواستم تا صادقانه بگوید آیا كار در این بخش و با این لباس ها برایشان دشوار می باشد یا خیر، تمام همكارانش را جمع كرد و همین سوال را پرسید و همگی گفتند: «نفس این مریض ها و صحبت كردن با آنها به ما انرژی می دهد و آن قدری كه این بیماران به فكر ما هستند تا كمتر زحمتی برایمان داشته باشند ما به فكر خودمان نیستیم» سرپرستار هم این اطمینان را داد كه هیچ كادر درمانی شامل پزشك، پرستار، نیروهای خدماتی و … به صورت خسته بالا سر مریض نمی رود.
به داخل بخش رفتم، سكوت عجیبی در بخش بود، حتی بیماران هم با همدیگر صحبت نمی كردند، پرستار گفت به علت داروهای قوی كه بیماران می گیرند اغلب مواقع خواب هستند و استراحت می كنند، این بخش یك سالن یك تكه با ۸ تخت و ۷ بیمار آقا بود، تمام دستگاه های پزشكی ماننده كپسول اكسیژن و مانیتور ضربان قلب و … داخل كاورهای پلاستیكی بودند، مریض ها همگی ماسك تنفسی به صورت داشتند و پتو را تا بالای سرشان بالا آورده بودند، از پرستار دلیل اینكه چرا بیماران با وجود اینكه هوا گرم است ولی پتو را تا بالای سرشان كشیده اند سوال كردم، من را به سمت پنجره برد و اظهار داشت: «در محیطی كه بیمار كرونایی نگهداری می شود باید هوا در رفت و آمد باشد و ساكن نباشد، برای بهتر تبادل شدن هوا در پنجره را باز می گذاریم، البته از مریض ها اجازه گرفتیم و همگی موافقت كردند و خودشان گفتند كه ما از پتو استفاده می نماییم، شما پنجره را باز بگذارید تا هم خودتان كمتر در معرض صدمه باشید و هم هوای اتاق برای تنفس ما بهتر باشد»
پرستار من را به سمت مریض تخت شماره یك برد و اظهار داشت: «این بیمار با علایم و در حالی به بیمارستان آمد كه حتی خودش هم امیدی به زنده ماندن نداشت ولی الان می بینید كه بهبود یافته و می تواند صحبت كند پرستار من را به سمت مریض تخت شماره یك برد و اظهار داشت: «این بیمار با علایم و در حالی به بیمارستان آمد كه حتی خودش هم امیدی به زنده ماندن نداشت ولی الان می بینید كه بهبود یافته و می تواند صحبت كند» از بیمار خواستم تا از علایم و حالت هایی كه داشته است بگوید، همانطور كه ماسك تنفسی به دهانش بود اظهار داشت: «پدرم مریض احوال بود و چند روزی مرخصی گرفتم تا از پدرم نگهداری كنم، در ابتدا پدرم در بخش جراحی بستری بود و به ما گفتند كه می توانید مریض را ببرید ولی بعداً متوجه شدیم كه پدرم كرونا داشت، من هم به علت اینكه از پدرم نگهداری می كردم به این بیماری مبتلا شدم، چند روزی تب شدید داشتم و پس از آن تمام بدنم درد گرفت و درگیر شد، در نهایت در آزمایشی كه دادم عفونت گزارش شد كه با بدتر شدن وضعیت تنفسی و جسمانی به بیمارستان رجوع كردم و با مراقبت های كادر درمانی الان از مرحله اولیه عبور كردم و دیگر تب و بدن درد ندارم»
مریض بعدی كه مشغول صحبت با او شدم یك جانباز شیمیایی بود كه به قول او چند نفر از دوستانش هم به این بیماری مبتلا شده اند، او می اظهار داشت: «من از ابتدایی كه متوجه شدم بیماری كرونا دارم به بیمارستان نیامدم تا جای كسی را اشغال نكنم اما درد در قفسه سینه من به قدری زیاد شده بود كه توان نفس كشیدن را نداشتم آن موقع به بیمارستان آمدم كه این پرستاران مانند گلبول های سفید از من نگهداری كردند تا به الان كه می بینید چقدر وضعیت ظاهری من خوب شده است»
هنگام اذان بود و بعضی از بیماران مشغول ذكر گفتن، یكی از بیماران لبه تخت نشسته بود و در حال نماز خواندن بود، پس از اینكه نمازش به اتمام رسید سرش را بین دستانش گرفت و گریه كرد، فكر كردم شاید دلیل گریه هایش بیماری باشد، به سمتش رفتم و مشغول صحبت شدم، او هم مانند دیگر بیماران نمی دانست كه از چه طریقی به این بیماری مبتلا شده است، به او گفتم برای مریضی ات گریه می كنی؟ سرش را به علامت «نه» تكان داد و اظهار داشت: «نه برای خانمم گریه می كنم، دلم خیلی برایش تنگ شده است، سن من بالا است و نمی توانم از تلفن همراه استفاده كنم، اینجا هم كه همراه نمی گردد بیاید كه اگر بیاید خودش هم مبتلا می شود، چند وقتی است كه خانمم را ندیده ام و دلم برای او تنگ شده است» تا پرستاران متوجه دلتنگی های آن بیمار شدند به سمتش آمدند و با او مشغول صحبت شدند تا شاید بتوانند از دلتنگی اش كم كنند.
از پرسنل بخش طبقه همكف خداحافظی كردم و به بخش دوم رفتم، در بخش دوم وضعیت با بخش اول كاملاً متفاوت بود، تعداد بیماران بیشتر بود و تعداد پرستاران كمتر، با نگاه ابتدایی كه به درون اتاق ها انداختم از روی ظاهر بیماران متوجه شدم اینها وضعیت جسمانی شان نسبت به طبقه پایین كمی وخیم تر است. در این بخش هم خواستم تا سرپرستار برایم از بیماران بگوید و بخش را برایم معرفی نماید.
برخلاف اینكه شیفت سرپرستار طبقه دوم تمام شده بود، اما مجدد رفت لباس پوشید تا با به بخش بیایید و از وضعیت بیمارانشان برایمان بگوید؛ او هم در ابتدا خودش را معرفی كرد: «زهرا تمدنی فر سرپرستار بخش داخلی بیمارستان مسیح دانشوری هستم و ۲۰ سال سابقه كار دارم، در بخش ما ۲۵ تخت فعال وجود دارد، یعنی ما ۲۵ تخت داریم كه تماماً در اختیار بیماران كرونایی قرار دارد، البته درگذشته در این بخش بیماران داخلی بستری می شدند اما به علت بالا بودن تعداد بیماران مبتلا به كرونا بخش ما هم مانند دیگر بخش ها به بیماران كرونایی اختصاص یافت، هم اكنون تمام تخت های ما پر است و ظرفیت پذیرش بیماران جدید را نداریم البته هر روز بامداد پزشكان پس از معاینه بیمارانی كه وضعیت جسمانی بهتری دارند را مرخص می كنند (میانگین روزانه ۴ تا ۵ بیمار) تا تخت برای بیماران بدحالی كه در اورژانس هستند خالی شود.»
از او سوال كردم آیا آمار دقیقاً همین آماری است كه اعلام می شود یا وضعیت بدتر است، كمی تأمل كرد و اظهار داشت: «آنقدر در بخش درگیر هستیم كه خبر از بخش های دیگر نداریم، نمی دانم حرفتان را تأیید كنم یا خیر در شرایطی هستیم كه آمار لحظه ای جا به جا می شود و نمی گردد قاطعانه نظر داد اما به صراحت می گویم كه در بخش ما تا به فوت بر اثر كرونا نداشتیم، تنها یك مورد بود كه بیمار بر اثر سكته قلبی فوت كرد.»
این نیروی خدماتی ما پس از اینكه كارهای بخش را انجام می دهد به داخل اتاق ها می آید و برای بیماران شعر می خواند تا روحیه آنها عوض شود همانطور كه با سرپرستار صحبت می كردم به داخل بخش رفتم، یكی از نیروهای خدماتی در حال خندیدن با مریض ها بود، تا ما را دیدند صدای خنده هایشان بیشتر شد، سرپرستار اظهار داشت: «این نیروی خدماتی ما پس از اینكه كارهای بخش را انجام می دهد به داخل اتاق ها می آید و برای بیماران شعر می خواند تا روحیه آنها عوض شود»
یكی از خانم هایی كه حالش از بقیه بیماران داخل آن اتاق بهتر بود صدایم كرد و اظهار داشت: «ما اینجا مشكل خاصی نداریم، تعدادمان زیاد است و خب نمی گردد توقع داشت كه پرستاران خدمات خوبی به ما عرضه كنند هرچند كه تمام تلاششان را می كنند تا راضی باشیم، ولی تمام بیماران كرونایی یك درد مشترك دارند و آن هم رفتارهای دیگران هست، ملاقاتی كه نداریم، پس از اینكه از بیمارستان هم مرخص می شویم هركسی متوجه می شود كه كرونا داشته ایم از ما چنان دور می شود كه انگار ما جذام داریم! بیماران كرونایی انقدر كه درد روحی دارند درد جسمی ندارند.»
به اتاق های دیگر رفتم و خواستم با بیماران صحبت كنم ولی به سراغ هركسی كه می رفتم یا نفسی برای صحبت كردن نداشت یا حوصله ای برای گفتن از دردهایشان، پیرمردهایی بودند كه از فرزندان و خانواده هایشان گلایه داشتند و می گفتند: «این بی معرفت ها حتی با تلفن داخلی بخش تماس نمی گیرند و حال ما را نمی پرسند انگار بود و نبودمان فرقی ندارد!»
یكی از بیماران بد حال شد و هم اتاقی هایش پرستار را صدا كردند، پرستاران فوراً به سمت بیمار آمدند و با تمام وجود تلاش در احیای آن بیمار داشتند، پرستار آقا تند تند زیر لب ذكر می گفت حدود یك ربعی مشغول احیای بیمار بودند كه خدا را شكر وضعیت بیمار به حالت طبیعی برگشت. ضربان قلب برگشت و تمام بیماران آن اتاق یك صدا صلوات فرستادند، یكی از مریض ها كه داشت گریه می كرد با صدای بلند اظهار داشت: «ما هیچكدام همدیگر را نمی شناسیم، و با هم نسبتی نداریم ولی در این چند روزی كه با هم در این اتاق بودیم مانند برادر شدیم، خانم شما كه خبرنگاری بگو این همدلی كجا هست؟ بقیه ما را فراموش كردند اشكالی ندارد ما كه خودمان را فراموش نكردیم» و بعد با خنده اظهار داشت: «بیمارانی كه در بیمارستان های چین هستند هم برای شفای هم اتاقی هایشان صلوات می فرستند؟»
شیفت های ما مانند دیگر همكارانمان هست اما در این بخش آنقدر استرس بالا هست و كار زیاد است كه انگار به جای یك شیفت، دو شیفت سركار هستیم، تمام این هایی كه گفتم یك طرف، مراقب بودن و رعایت كردن نكات فوق بهداشتی كه خودمان مبتلا به این بیماری نشویم كار را بیشتر سخت كرده است یكی از پرستاران كه قد كوتاهی نسبت به سایر پرستاران داشت، اظهار داشت: «من را ببین، لباس سایزم نمی گردد، مجبورم چند دور چسب دورم بپیچم تا بتوانم با این لباس های ایزوله در بخش راه بروم، شیفت های ما مانند دیگر همكارانمان هست اما در این بخش آنقدر استرس بالا هست و كار زیاد است كه انگار به جای یك شیفت، دو شیفت سركار هستیم، تمام این هایی كه گفتم یك طرف، مراقب بودن و رعایت كردن نكات فوق بهداشتی كه خودمان مبتلا به این بیماری نشویم كار را بیشتر سخت كرده است، تو میدانی باید تند تند بالاسر مریض بروی و حتی شده با آنها صحبت كنی تا بیماران روحیه بالایی داشته باشند و بتوانند با این بیماری كنار بیاییند اما لباس ها و وسایل مراقبتی دست و پای تو را بسته است.»
بیماران طبقه دو وضعیت بدتری نسبت به بیماران طبقه اول داشتند هم از نظر روحی و هم از نظر جسمانی اما با تلاش پرستاران و هم صحبتی آنها، بیماران امیدشان را به خدا از دست نداده بودند و بی صبرانه منتظر جدا شدن از دستگاه اكسیژن بودند تا بتوانند بقیه طول درمان را در خانه باشند.
همراه نماینده روابط عمومی به طبقه سوم یعنی آخرین بخش رفتیم، همان ابتدا كه وارد شدیم شاهد درگیری بیمار كرونایی با پرستاران بودیم، ماجرا از آن قرار بود كه پزشك او را مرخص كرده بود ولی آن بیمار می خواست همچنان در بخش بماند چونكه می اظهار داشت: «خانه من ۶۰ متری هست، همسرم دیابت دارد و سه فرزند كوچك هم دارم، من نمی توانم به خانه بروم اگر بروم همسر و فرزندانم مبتلا می شوند، در یك خانه ۶۰ متری كه چه جوری قرنطینه شوم؟»
دو پرستار آقا تلاش داشتند تا او را آرام كنند، آن بیمار همانطور كه به سمت اتاقش می رفت اظهار داشت: «حداقل یك جایی رو درست كنید تا افرادی كه نه سالمم نه بیمار كامل به آنجا برویم تا باقی افراد را درگیر نكنیم.»
بیماران طبقه سوم وضعیت خوبی نداشتند، شدت بیماری در آنها بیشتر بود، تعداد پرستاران كمتر بود و می شد خستگی را در آنها دید، پرستاران از كم بودن نیروی انسانی و كمبود تجهیزات گلایه می كردند، میثم خاكی یكی از پرستاران آن بخش می اظهار داشت: «تقریبا از اواخر بهمن درگیر بیماری كرونا در بیمارستان شدیم، بخش ما بسیار شلوغ است و رجوع كننده بالایی دارد، بیمارستان مسیح دانشوری دارو به مقدار لازم دارد ولی به شدت با كمبود تخت مواجه می باشد، به علت اینكه كمبود تجهیزات و حفاظت فردی داریم تعداد از همكاران ما بیمار شدند، لباس، ماسك و محافظ صورت به شدت كم داریم.»
دقایق پایانی حضورمان در بخش بود و باید زودتر به بیرون می رفتیم، به اتاق بیماری كه مرخص شده بود و در ابتدای ورودمان به بخش شاهد اعتراض هایش بودیم رفتم، از او سوال كردم چگونه به این بیماری مبتلا شده است، همان گونه كه داشت لباس هایش را عوض می كرد تا تخت را تحویل بدهد، اظهار داشت: «من كارگرم، كارگر روزمزد، برایم كرونا یا هر بیماری دیگری اهمیتی ندارد آن چیزی كه اهمیت دارد شكم گرسنه زن و بچه هایم هست.»
تلفن همراهش را نشانم داد و اظهار داشت: «موجودی حسابم را ببین، ۱۲۰ هزار تومان بیشتر ندارم، من تا خانه باید با مترو بروم، داخل خانه چه؟ مواد تقویتی از كجا بیاورم؟» نیروی خدماتی آمد و از او خواست تا برای تسویه حساب و برگه ترخیص همراهش برود.
سوال بسیار بود اما هم پرستاران سرشان شلوغ بود و هم دیگر تحملم در آن لباس ها تمام شده بود، به بیرون از بخش آمدیم و لباس های ایزوله را از تن درآوردیم و به سمت در خروجی رفتیم، آن مریضی كه مرخص شده بود از شدت سرفه به گوشه حیاط نشست و ماسكش را جدا كرد تا بتواند دهانش را بشورد، پس از اینكه دهانش را شست دیگر ماسكی نداشت تا به صورت بزند و همان گونه كه از بیمارستان خارج می شد صدای سرفه های خشكش در فضا می پیچید.
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط بیوبگ
نظرات بینندگان در مورد این مطلب